خسته ام از کلنجار رفتن با این رنجها،
آری باید پذیرفت آدمیزاد در رنج آفریده شده، میدانم،
اما تا کی؟ تا کجا؟ تا چه دُز رنجی؟
من به سزای چه اینچنین تن در تنش میتنم؟
خداوندا این بنده ات نومید نیست اما دلش لک زده برای کمیزندگی در روال عادی، یعنی دردها و رنجهای متداول و روزمره،
چرا اینچنین حیات مارا محشورِ مجاورت با انسانِ روانبیماری کردی که روز به روز استخوانهای روحم پوک تر شود،
من چه بودم جز دخترکی لطیف و نحیف؟
این استخوانهای پوک دیگر چونان شمعی در باد شده اند،
خودت باید دست به کار شوی، نمیشود که دیگر دنیا آنقدر بیرحمانه باشد، نه، حتما باید خدایی وجود داشته باشد :)
#آنی
#دلساخته_های_آنی
پ ن : بعد از یکسال و اندی برگشم به خونهم، بلاگو میگم
خود فرا میخوانَدَم آن خویش را